-
شعر کاش می دیدم چیست از فریدون مشیری
دوشنبه 21 دی 1394 01:40
کاش می دیدم چیست کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که تو چشمانت آن جام لبالب از جان دارو را سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویران گر شوق پر پرم می کند، ای...
-
شعر شکوه ناتمام از رهی معیری
پنجشنبه 3 دی 1394 01:59
شکوه نا تمام نسیم عشق ز کوی هوس نمیاید چرا که بوی گل از خار و خس نمیاید ز نارسایی فریاد آتشین فریاد که سوخت سینه و فریادرس نمیاید به رهگذارطلب آبروی خویشتن مریز که همچو اشک روان باز پس نمیاید ز آِشنایی مردم رمیده ام رهی که بوی مردمی از هیچ کس نمیاید رهی معیری
-
شعر آتش گل از رهی معیری
پنجشنبه 3 دی 1394 01:55
آتش گل چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد که عشق خرمن اهل هوس نمیسوزد در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست عجب که سینه ز سوز نفس نمیسوزد ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟ تو را که دل به فغان جرس نمیسوزد ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ دلم به حال دل هیچکس نمیسوزد به جز من و تو که در پای دوست سوختهایم رهی ز آتش...
-
شعر کوی می فروش از رهی معیری
پنجشنبه 3 دی 1394 01:49
کوی می فروش ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم دل به مهر باده نوشان بسته ایم جان بکوی می فروشان داده ایم در به روی خود فروشان بسته ایم بحر طوفان زا دل پر جوش ماست دیده از دریای جوشان بسته ایم اشک غم در دل فرو ریزیم ما راه بر سیل خروشان بسته ایم بر نخیزد ناله ای از ما رهی عهد الفت با خموشان بسته ایم رهی معیری
-
شعر باده فروش از رهی معیری
پنجشنبه 3 دی 1394 01:44
باده فروش بنگر آن ماه روی باده فروش غیرت آفتاب و غارت هوش جام سیمین نهاده بر کف دست زلف زرین فکنده بر سر دوش غمزه اش راه دل زند که بیا نرگسش جام می دهد که بنوش غیر آن نوش لب که مستان را جان و دل پرورده ز چشمه نوش دیده ای آفتاب ما به دست دیده ای ماه آفتاب فروش؟ رهی معیری
-
شعر گتیبه از مهدی اخوان ثالث
پنجشنبه 3 دی 1394 01:37
کتیبه فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی زن و مرد و جوان و پیر همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای و با زنجیر اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود تا زنجیر ندانستیم ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم...
-
شعر دریچه از مهدی اخوان ثالث
پنجشنبه 3 دی 1394 01:29
دریچه: ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه زهر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت، اما…آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته ست زیرا یکی از دریچه ها بسته ست نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد مهدی اخوان ثالث
-
شعر عارف قزوینی به نام بمردم این همه بیداد شد زمرکز داد
دوشنبه 2 شهریور 1394 03:19
بمردم این همه بیداد شد زمرکز داد زدیم تیشه بریشه هر آنچه بادا باد از ین اساس غلط این بنای پایه بر آب نتیجه نیست به تعمیر این خراب آباد همیشه مالک این ملک ملت است که داد سند بدست فریدون قباله دست قباد مگوی کشور جم جم چکاره بود چه کرد مگوی ملک کیان کی گرفت کی بکه داد به زور بازوی ملت بود کز ضحاک گرفت داد دل خلق کاوه...
-
شعر عارف قزوینی به نام بمردم این همه بیداد شد زمرکز داد
دوشنبه 2 شهریور 1394 03:18
بمردم این همه بیداد شد زمرکز داد زدیم تیشه بریشه هر آنچه بادا باد از ین اساس غلط این بنای پایه بر آب نتیجه نیست به تعمیر این خراب آباد همیشه مالک این ملک ملت است که داد سند بدست فریدون قباله دست قباد مگوی کشور جم جم چکاره بود چه کرد مگوی ملک کیان کی گرفت کی بکه داد به زور بازوی ملت بود کز ضحاک گرفت داد دل خلق کاوه...
-
شعر عارف قزوینی به نام اختیار دل
دوشنبه 2 شهریور 1394 03:14
اختیار دل از کفم رها شد قرار دل نیست دست من اختیار دل هیز و هرزه گرد ضد اهل درد گشته زین در آن در مدار دل بی شرف تر از دل مجو که نیست غیر ننگ و عار کار وک بار دل خجلتم کشد پیش چشم از آنگ بود بهر من در فشار دل بسکه هر کجا رفت و برنگشت دیده شد سفید ز انتظار دل عمر شد حرام باختم تمام آبرو و نام در قمار دل بعد از این ضرر...
-
شعر عارف قزوینی به نام افتخار آفاق
دوشنبه 2 شهریور 1394 03:11
افتخار آفاق افتخار همه آفاقی و منظور منی شمع جمع همه عشاق و به هر انجمنی به سر زلفت پریشان تو دلهای پریش همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی ز چه رو شیشه دل می شکنی تیشه بر ریشه جان از چه زنی سیم اندام و ولی سنگدلی سست پیمانی و پیمان شکنی اگر درد من به درمان رسد چه می شد شب هجر اگر به پایان رسد چه می شد اگر بار دل به...
-
شعر هوشنگ ابتهاج به نام حاصلی از عشق تو
شنبه 3 مرداد 1394 03:47
حاصلی از هنر عشق ِ تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ ِ من اش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هر...
-
شعر سرای بی کسی از هوشنگ ابتهاج(سایه)
سهشنبه 2 تیر 1394 02:57
سرای بی کسی درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند دلِ خرابِ من دگر خراب...
-
شعر عشق ماندنی از حمید مصدق
سهشنبه 29 اردیبهشت 1394 01:32
این عشق ماندنی این شعر بودنی این لحظههای با تو نشستن سرودنیست این لحظه های ناب در لحظههای بی خودی و مستی شعر بلند حافظ تو شنودنیست این سر نه مست باده این سر که مست مست دو چشم سیاه توست اینک به خاک پای تو میسایم کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنیست تنها تو را ستودم آن سان ستودمت که بدانند مردمان محبوب من به سان...
-
شعر آغاز دوست داشتن از فروغ فرخزاد
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 02:04
آغاز دوست داشتن امشب از آسمان دیدهی تو روی شعرم ستاره میبارد در زمستان دشت کاغذها پنجههایم جرقه میکارد شعر دیوانهی تبآلودم شرمگین از شیار خواهشها پیکرش را دوباره میسوزد عطش جاودان آتشها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست شب پر از قطرههای الماس...
-
شعر (غزل) سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 02:03
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از...
-
شعر (غزل) در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 02:00
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو...
-
شعر (غزل) از در درآمدی و من از خود به درشدم از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:52
از در درآمدی و من از خود به درشدم از در درآمدی و من از خود به درشدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار...
-
شعر (غزل) ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:45
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان...
-
شعر (غزل) شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:34
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاکباز باشد به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست طاقت که...
-
شعر (غزل) مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:31
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس که به هر حلقه موییت گرفتاری هست گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست صبر...
-
شعر (غزل) فریاد من از فراق یارست از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:27
فریاد من از فراق یارست فریاد من از فراق یارست و افغان من از غم نگارست بی روی چو ماه آن نگارین رخساره من به خون نگارست خون جگرم ز فرقت تو از دیده روانه در کنارست درد دل من ز حد گذشتست جانم ز فراق بیقرارست کس را ز غم من آگهی نیست آوخ که جهان نه پایدارست از دست زمانه در عذابم زان جان و دلم همی فکارست سعدی چه کنی شکایت...
-
شعر (غزل) شب فراق که داند که تا سحر چند است از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:24
شب فراق که داند که تا سحر چند است شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است که با شکستن پیمان و...
-
شعر (غزل) سلسله موی دوست حلقه دام بلاست از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:21
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بیدریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست مایه پرهیزگار قوت...
-
شعر (غزل) ما را همه شب نمیبرد خواب از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:17
ما را همه شب نمیبرد خواب ما را همه شب نمیبرد خواب ای خفته روزگار دریاب در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه میرود آب ای سخت کمان سست پیمان این بود وفای عهد اصحاب خارست به زیر پهلوانم بی روی تو خوابگاه سنجاب ای دیده عاشقان به رویت چون روی مجاوران به محراب من تن به قضای عشق دادم پیرانه سر آمدم به کتاب زهر از کف دست...
-
شعر (غزل) رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:14
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما جرمی نکردهام که عقوبت کند ولیک مردم به شرع مینکشد ترک مست ما شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد...
-
شعر (غزل) روی تو خوش مینماید آینه ما از سعدی
شنبه 8 فروردین 1394 01:09
روی تو خوش مینماید آینه ما روی تو خوش مینماید آینه ما کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا چون می روشن در آبگینه صافی خوی جمیل از جمال روی تو پیدا هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت از تو نباشد به هیچ روی شکیبا صید بیابان سر از کمند بپیچد ما همه پیچیده در کمند تو عمدا طایر مسکین که مهر بست به جایی گر بکشندش نمیرود به دگر جا...
-
شعر (غزل) سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی از حافظ
سهشنبه 4 فروردین 1394 04:19
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو...
-
شعر (غزل) ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی از حافظ
سهشنبه 4 فروردین 1394 04:15
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل...
-
شعر (غزل) مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو از حافظ
سهشنبه 4 فروردین 1394 04:12
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید گفت با این همه از سابقه نومید مشو گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو گوشوار زر و لعل ار چه گران...