شاعرونه ------ بهترین اشعار زیبا ( قلبی که بی صدا شکست )

شاعرونه -اشعار غمگین- عاشقانه کانال تلگرام » asheghaneh0101@

شاعرونه ------ بهترین اشعار زیبا ( قلبی که بی صدا شکست )

شاعرونه -اشعار غمگین- عاشقانه کانال تلگرام » asheghaneh0101@

شعر غریب آشنا از ارسلان سرفراز

غریب آشنا

 

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشت های دور وجاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه می رسی ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، می اید همرات بهار
چه خوبه دیدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاک کنم ، غبار رو از تنت
غریب آشنا ، دوست دارم بیا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بگیر دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو ، من آزادام

شعر من و تو از ارسلان سرفراز

من و تو

من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو دادیم و حرفا رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
گل های سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از کار ساعت پیر رو طاقچه
گل های قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو

شعر قصه ی شهر سکوت از ارسلان سرفراز

قصه ی شهر سکوت

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

شعر دو پنجره از ارسلان سرفراز

دو پنجره

توی یک دیوار سنگی
دو تا پنجره اسیرن
دو تا خسته دو تا تنها
یکیشون تو یکیشون من
دیوار از سنگ سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی
به لبای خسته ی ما
نمی تونیم که بجنبیم
زیر سنگینی دیوار
همه ی عشق من و تو
قصه هست قصه ی دیدار ، آه
همیشه فاصله بوده
بین دستای من و تو
با همین تلخی گذشته
شب و روزهای من و تو
راه دوری بین ما نیست
اما باز اینم زیاده
تنها پیوند من و تو
دست مهربون باده
ما باید اسیر بمونیم
زنده هستیم تا اسیریم
واسه ما رهایی مرگه
تا رها بشیم می میریم ، آه
کاشکی این دیوار خراب شه
من و تو با هم بمیریم
توی یک دنیای دیگه
دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها
درد بیزاری نباشه
میون پنجره هاشون
دیگه دیواری نباشه

شعر مستی از ارسلان سرفراز

مستی

مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو ها نمی کنه
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
شب که از راه می رسه غربت هم باهاش میاد
توی کوچه های شهر باز صدای پاش میاد
من غمای کهنمو ور می دارم که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه زیر لب مستونه آواز می خونه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
گرمی مستی میاد توی رگ های تنم
می بینم دلم می خواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به جرفای من گوش بده
آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من
ولی از بخت بدم اونم غمه
مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه
خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه می افتم که برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه
باز دلم گریه ی تنهایی می خواد
بر می گردم تا ببینم کسی نیست
می بینم غم داره دنبالم میاد
مستی ام درد منو
دیگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

شعر جاده از ارسلان سرفراز

جاده

خدا گریه ی مسافر رو ندید
دل نبست به هیچ کس و دل نبرید
آدم رو برای دوری از دیار
جاده رو برای غربت آفرید
جاده اسم منو فریاد می زنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پر از خاطره هاس
روی شونه های لرزون منه
از تموم آدمای خوب و بد
از تموم قصه های خوب و بد
چی برام مونده به جز یه خاطره
نقش گنگی تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا کرده برام
منتظر مونده که من باهاش بیام
قصه ی تلخ خداحافظی رو
می خونم با اینکه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دلبستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دل بستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا

شعر غزل از ارسلان سرفراز

غزل

 

انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
ایینه ای به پاکی سر چشمه ی یقین
با اینکه روبروی منی و مکدری
تو عطر هر سپیده و نجوای هر نسیم
تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری
لالای پر نوازش باران نم نمی
خاک مرا به خواب گل سرخ می بری
انگار با من از همه کس ‌آشناتری
از هر صدا خوب برایم صداتری
درهای ناگشوده ی معنای هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مکرری
هم روح لحظه های شکوفایی و طلوع
هم روح لحظه های گل یاس پرپری
از تو اگر که بگذرم ، از خود گذشته ام
هرگز گمان نمی برم از من ،‌ تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
من غرقه ی تمامی غرقاب های مرگ
تو لحظه ی عزیز رسیدن به بندری
من چیره می شوم به هراس غریب مرگ
از تو مراست وعده ی میلاد دیگری
از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام
هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری

شعر بهت از ارسلان سرفراز

بهت

توی بهت چشم من درد ناباوریه
فصل سرد عشق ما رنگ خاکستریه
دردی که من می کشم اگه کوه هم می کشید
ذره ذره می تکید قطره قطره می چکید
می تونست با دست تو بهت من ویرون بشه
فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه
قصه یقین عشق توی دفترم بودی
توی ایینه ی شعر شکل باورم بودی
من از خوش باوریهام به ویرونی رسیدم
تو را یک لحظه نزدیک یه لحظه دور می دیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
دروغ آخرینی که من از تو شنیدم
خودت بودی که از تو به ویرونی رسیدم
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه چکه چکه آب شدن
از تب ناباوری گر گرفته تن من
سهم من از تو اینه
چکه چکه آب شدن

شعر دو راهی از ارسلان سرفراز

دو راهی

شدیم از یاد یکدیگر فراموش دو راهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که در ما شعله می زد به جا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته
به لب های خموش این دوراهی نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم توان رفتن از ما می گریزد
برو بگذار ایندیوار کهنه به نام عشق ما در هم بریزد
میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته

شعر اسم تو از ارسلان سرفراز

اسم تو

این همه شهر عاشقونه هق هق گریه شبونه
این همه قصه از یک اسمه اسمی که مثل یک طلسمه
یک اسمه طلسمه
یاد تو یاد تو روزهای رفته
اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است
شیشه ی عمر من افسون این یه اسمه
زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه
دنیای من طلسمه یک اسمه یک اسمه
سب های چوبی تکیده بادبادک های پر کشیده
این همه خاطره طلسمه یاد یک عمره و ی ه اسمه
طلمسه ، یک اسمه
اسم تو اسم دریا ، کبوتر
بوی تو بوی گل گل های سرخ پرپر
اسم تو ،‌ رو تن هرسنگ و هر درخته
گفتنش ، خواستنش مثل عشق تو سخته
کی گفته این یک اسمه ... طلسمه ... طلسمه

شعر چشم من از ارسلان سرفراز

چشم من

 

چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد ، کاری بکن
غیر گریه مگه کاری می شه کرد
کاری از ما نمی آد ، زاری بکن
اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد
هر چی دریا و زمین داره خدا
با تموم ابرای آسمونا
کاشکی می داد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گریه کنن
اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت ،‌ دل من گریه می خواد
قصه ی گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیچ کی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم می آره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته ،‌ دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد
سرنوشت چشاش کوره نمی بینه
زخم خنجرش می مونه تو سینه
لب بسته سینه ی غرق به خون
قصه ی موندن آدم ها اینه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت ، دل من گریه می خواد

شعر غروبا قشنگن از ارسلان سرفراز

غروبا قشنگن

وقتی خورشید میره تا چشماشو رو هم بذاره
رنگ خورشید غروب چشماتو یادم میاره
همیشه غروب برام عزیز و دوست داشتنیه
واسه اینکه رنگ خوب چشمای تو رو داره
غروبا قشنگن ،‌ با چشات یه رنگن
قشنگ ترین غروبو تو چشای تو می بینم
تموم عالمو پر از صدای تو می بینم
تو چه پاکی ، تو چه خوبی
تو شکوه یه غروبی
مث دریای پر آواز جنوبی
تو برام دیدنی هستی مث دریای جنوب
که پر از رازی و آوازی و قصه های خوب
دیدنت برای من همیشه تازگی داره
مث جنگل مث ساحل ، مث دریا تو غروب

شعر اجاق از ارسلان سرفراز

اجاق

غریب و گنگ و بی فریاد ، اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته ، زمستون تو آغوشم
یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود
تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود
یه شب بادی غریب اومد
تا صبح بارون به من بارید
منو خاموش می کرد بارون
می برد خاکسترامو باد
چشام در انتظار اشک
لبام در حسرت فریاد
حالا خالی تر از خالی
اجاقی سرد و خاموشم
نفس هام سرد و یخ بسته
زمستونه تو آغوشم
اجاقی خالی و خاموش مث یه قلب بی خونه
یک با دست آفتابیش تو رگ هام خون می جوشونه
می دونم شعله ور می شم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو
می دونم شعله ور میشم می سوزونم زمستونو
می گیرم با سر انگشتم همه نبضای لرزونو

شعر گنجشک های خونه از ارسلان سرفراز

گنجشک های خونه

ای چراغ هر بهانه
از تو روشن از تو روشن
ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه
باز میایم که مثل هر روز
برامون دونه بپاشی
من و گنجشکا می میریم تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام
عطر حرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون
سرع گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته
رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم
رنگ زرد کهربایی
من و گنجشکای خونه
دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه

شعر مرداب از ارسلان سرفراز

مرداب

میون یه دشت لخت
زیر خورشید کویر
مونده یک مرداب پیر
توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر
از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم
زنجیر زمین به پام ... آه
من همونم که یه روز
می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین
دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم
تا به فردا برسم ... آه
اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر
اما از بخت سیاه
راهم افتاد به کویر
چشم من به اونجا بود
پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت
سر رام یه چاله کنده ... آه
توی چاله افتادم
خاک منو زندونی کرد
آسمون هم نبارید
اونم سرگرونی کرد
حالا یک مرداب شدم
یه اسیر نیمه جون
یه طرف می رم تو خاک
یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها
زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن
زندگیم شده همین
با چشام مردنمو
دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه
من اسیر زمینم
هیچی باقی نیست ازم
قطره های آخره
خاک تشنه همینم
داره همراش می بره
خشک می شم تموم می شم
فردا که خورشید می آد
شن جامو پر می کنه
که می آره دست باد ، آه

شعر کولی از ارسلان سرفراز

کولی

شب من پنجره ای بی فردا
روز من ، قصه ی تنهایی ها
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
هیچ کس با دل آواره ی من
لحظه ای همدم و همراه نبود
هیچ شهری به من سرگردان
در دروازه ی خود را نگشود
کولی ام ، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
کولی ام ، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه ی دل کندن بود
دل به هر کس که سپردم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود
صخره ویران نشود از باران
گریه هم عقده ی ما را نگشود
آخر قصه ی من مثل همه
گم شدن در نفس باد نبود
روح آواره ی من بعد از من
کولی در به در صحراهاست
می رود بی خبر از آخر راه
همچنان مثل همیشه تنهاست
کولی ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم
کولی ام خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم

شعر آینه از ارسلان سرفراز

آینه

می بینم صورتمو تو اینه
با لبی خسته می پرسم از خودم
این غریبه کیه از من چی می خواد ؟
اون به من یا من به اون خیره شدم
باورم نمی شه هر چی می بینم
چشامو یه لحظه رو هم می ذارم
به خودم می گم که این صورتکه
می تونم از صورتم ورش دارم
می کشم دستمو روی صورتم
هر چی باید بدونم دستم میگه
منو توی اینه نشون می ده
می گه این تویی نه هیچ کس دیگه
جای پاهای تموم قصه ها
رنگ غربت تو تموم لحظه ها
مونده روی صورتت تا بدونی
حالا امروز چی ازت مونده به جا ؟
اینه می گه تو همونی که یه روز
می خواستی خورشید و با دست بگیری
ولی امروز شهر شب خونه ات شده
داری بی صدا تو قلبت می میری
می شکنم اینه رو تا دوباره
نخواد از گذشته ها حرف بزنه
اینه می شکنه هزار تیکه می شه
اما باز تو هر تیکش عکس منه
عکسعا با دهن کجی به هم می گن
چشم امید و ببر از آسمون
روزا با هم دیگه فرقی ندارن
بوی کهنگی می دن تمومشون

شعر شقایق از ارسلان سرفراز

شقایق

دلم مثل دلت خونه ، شقایق
چشام دریای بارونه ، شقایق
مث مردن می مونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من ، یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمی شه
عزای عشق غصه ش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق ،‌ گل همیشه عاشق
دویدیم ،‌ دویدیم و دویدیم
به شب های پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون ، نه توی قصه ها بود
حالا از تو قفط این مونده باقی
که سالار تموم عاشقایی
شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق
شقایق وای شقایق ،‌ گل همیشه عاشق