ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
برای آنکه بیایی
قدوم تو متواری ست،
و پرتگاه به هر سوی!
برای آنکه بیایی ، صدها هزار پل
به پرتگاه هرآنسوی
نهاده ام که تو راهی شوی بدین سوی قرن.
برای آنکه بیایی ، صدها هزار راه ،
طلب نمای تو ، - در دست
نهاده ام که بر آیی ز قلۀ این عصر ،
برای آنکه بیایی ، ولیک
قدوم تو متواری ست ،
و صبح و ظهر گذشت ست!
کجاست کاروان قدومت ؟ که عصر ، سر زده سرد.
برای خاطر این سرد ، آفتاب بیار!
که عصر ، گرم شود ،
و تا کجای این سوی قرن
به زیر ِ تافتنت
کلام ِ نرم شود!
به سکوتش ....
به سکوتش نهفته غوغایی
شرم میریزد از دو چشمانش.
سایهی محو آرزوهایم
میخزد نرم روی دامانش.
گه به کاشانهی تصّور من
عهدهای شکسته میآید. -
تا در انبوه بار خاطرهام
یادبودش غمی بیفراید.
غم دیرین من به خشم امید
شد گرفتار و خورد سیلیها
یأس ترسید و پا کشید و برفت
حال غم نیز گشته ناپیدا.
عهد امید را نمیشکنم،
عهد دارد امید با او نیز.
کی در آغوشت، آرزو! افتم
ای سکوت! از میان ما برخیز
گرد آیینهام که میسترد؟
ناگهانم که میجهد بر دوش؟
نرمنرمک به در که میکوبد؟
پیهسوزم که میکند خاموش؟
سوی خلوتگهم که میآید؟
وندرین سردنا، که میپاید؟
که به دریا کنار خاطرهام
شادمان از غریو توفان است؟
به امید شکیب پا بر جام
که ز آیندهاش گریزان است؟
ز آتش شکوهام که میسوزد؟
به نگاهم که چشم میدوزد؟
میشود رفتن که دیر امشب؟
به رخم میکشد که آوایش؟
یادبود که یادبود من است؟
حرف میگویدم که ایمایش؟
گردنم منتظر حلقه دستان تو بود
-بر سر چشمه خواب-
لیک دیدم به دو چشم نگران
دستهای تو گذشت
همچو آبی که روان بود٬
به سوی دگران!.