ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
برای آنکه بیایی
قدوم تو متواری ست،
و پرتگاه به هر سوی!
برای آنکه بیایی ، صدها هزار پل
به پرتگاه هرآنسوی
نهاده ام که تو راهی شوی بدین سوی قرن.
برای آنکه بیایی ، صدها هزار راه ،
طلب نمای تو ، - در دست
نهاده ام که بر آیی ز قلۀ این عصر ،
برای آنکه بیایی ، ولیک
قدوم تو متواری ست ،
و صبح و ظهر گذشت ست!
کجاست کاروان قدومت ؟ که عصر ، سر زده سرد.
برای خاطر این سرد ، آفتاب بیار!
که عصر ، گرم شود ،
و تا کجای این سوی قرن
به زیر ِ تافتنت
کلام ِ نرم شود!