ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ترک شیرازی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
غزلیات حضرت حافظ
تا به کجا
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
حضرت حافظ
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد | |||||
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخپی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد | |||||
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد | |||||
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد | |||||
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند | |||||
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست | |||||
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
| |||||
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد | |||||
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد حضرت حافظ
|