-
اشعار ادیب الممالک فراهانی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:05
چون پیمان شکن یار همسایه دید کسی را به او نیست گفت و شنید ز پیمان عهد کهن دست شست سوی انگلیس آمد از در نخست بدو گفت ایرانیان مرده اند و گر مرده نی سخت افسرده اند... زبونند و شوریده و نانورد نه ساز سلیح و نه مرد نبرد(ص 703) در دنباله همین شعر، ادیب دلایل انعقاد قرارداد را از زبان روس برای انگلیس بازگو می کند. انگلیس...
-
اشعار ادیب الممالک فراهانی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:05
چون پیمان شکن یار همسایه دید کسی را به او نیست گفت و شنید ز پیمان عهد کهن دست شست سوی انگلیس آمد از در نخست بدو گفت ایرانیان مرده اند و گر مرده نی سخت افسرده اند... زبونند و شوریده و نانورد نه ساز سلیح و نه مرد نبرد
-
اشعار ادیب الممالک فراهانی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:04
هنگام بهار آمد هان ای حشرات الارض از لانه برون آیید افزوده به طول و عرض سازید به یکدیگر نیش و دم و دندان قرض و آزار خلایق را دانید همیدون فرض(ص 443) این موضوع درباره اوضاع پس از فتح تهران نیز صدق می کند: شد کار و کسب احزاب حمّالی وزیران شغل وزیر بی پیر دلالی سفارت شد دفتر اساسی فرموش با برودت و آن کلّه سیاسی خاموش از...
-
اشعار ادیب الممالک فراهانی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:03
ای کاخ بهارستان سقفت ز چه وارون شد؟ ای رشک نگارستان خاکت ز چه گلگون شد؟ تو بارگه دادی کی در خور بیدادی چون کار تو آزادی افکار تو قانون شد آوخ که ز استبداد قانون تو شد بر باد تقدیر چنین افتاد اوضاع دگرگون شد از عشق تو سرمستم من وز غیر تو رَستم من مشروطه پرستم من قلبم به تو مفتون شد
-
اشعار ادیب الممالک فراهانی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:02
ای نگهبانان آیین ای دلیران در حروب ای مدیران جراید ای خطیبان در خطوب ای علمداران امت ای نوامیس خرد ای خداوندان فکرت ای جواسیس قلوب راعی ما گلّه را به دست گرگ داد ساقی ما باده ما را به سَم دارد مشوب... ای که داری درد دین را جفت با عشق وطن دست از شادی بشوی و خانه ز آزادی بروب جان فدا کن بی تحاشی کز شرف یابی نوال سربه کف...
-
شعر دل سنگ از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 02:03
دل سنگ مست است دل سنگم از مست حذر باید اندام بلورت را زین سنگ خطر باید من آتش ویرانگر اندام تو گل پرور گل بر سر این آتش یک فکر دگر باید من تشنه چنان صحرا تو بارش بی همتا گر زندگی ام خواهی بر تشنه گذر باید مجنون شده چون بیدم سودای تو دزدیم آخر به خدا دیدم یک روز ثمر باید
-
شعر نشان راه از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 02:01
نشان راه چه بنوشم که بجوشد ز تنم آنچه تو خواهی چه برقصم که بگیرم ز تو تقدیس نگاهی چه بخواهی تو که باشم چه بگویم که نباشی تو سپیدار خدایان و منم باغ سیاهی غم رفتن نرسیدن شده ، بیحوصله جاده به حضور بینهایت تو بگو نشان ز راهی من و شیوۀ گدایی ، من و رسم بینوایی بده آنچه را ندارم به کرامتت الهی
-
شعر لطافت باران از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:59
لطافت باران شبیه شوره به دشتم که تشنه مانده همیشه مرا لطافت باران ز خویش رانده همیشه منم که شور عطش را به کام بادیه آرم خدا به زخم درونم نمک نشانده همیشه نه قوی ناز محبت نه سینه سرخ مهاجر کسی برای کویرم غزل نخوانده همیشه تمام بی خبریها از آن من و خدایا چنانکه قاصدکان را زمن رمانده همیشه ترک ترک شدم از غم ، ز شش طرف...
-
شعر دل بد از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:57
دل بد دیگر سر کارم نگذار ای دل بد از خانه من نکن فرار ای دل بد محشر که شود گناه تو می دانی در دست چپ تو بیشمار ای دل بد در خود نتوان تو بیشتر بنهفتن بنهفته دوباره پیش آر ای دل بد در حوصله تو عشق گلرویان نیست در شان تو هست عشق خار ای دل بد مانند سپند روی آتش رفتی اینگونه شدیم بیقرار ای دل بد برگرد که گلرخان بلا خیزانند...
-
شعر بید مجنون از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:55
بید مجنون روی بام خانه ام مهتاب می بارد بیا آسمان امشب بساط عاشقی دارد بیا بید سحر آمیز مجنون حیاط خانه ام روی پشت شاپرک انگور می کارد بیا بیقراری های دل در جشن رقص صاعقه از سر دل ، از دل ما دست بردارد بیا چادری همرنگ شب بر دوش سر مستی بزن باز اگر بند تعصب نیز بگذارد بیا امشب اینجا ماه را هم نامزد کردم برقص تا اجل بر...
-
شعر مه غلیظ از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:52
فانوس تفکر اهل مه غلیظ توهم شدیم ما در جاده های حیرت و غم گم شدیم ما فانوس کور سوی تفکر به یک نسیم خاموش شد که قحط تبسم شدیم ما رسوای دل شدیم و بی آبروی عشق وقتی شبیه اغلب مردم شدیم ما از فرط طعنه ها که ز مردم شنیده ایم انگار اسیر لشکر کژدم شدیم ما
-
شعر ماورای شنیدن از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:49
ماورای شنیدن صدای قلب من از تاب گوش بیرون رفت و پیر نبض دلم گریه پوش بیرون رفت صدای ناله من بس که در گلو پیچید به ماورای شنیدن خموش بیرون رفت صدای وحی تو آمد که گریه کن یارا تمام حوصله با این سروش بیرون رفت در آستان پیاله تنم به رقص آمد سزا که جان ز تن باده نوش بیرون آمد کپک زد آتش دل ، سینه گر نمی گیرد به پا قدوم یخ...
-
شعر دست نوازش از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:46
دست نوازش توی ناپیدای غم من را تو پیدا می کنی خلوت آیینه وارم را تماشا می کنی گفته بودی بر سرم دست نوازش می کشی چون به دار آمد سرم اینگونه حاشا می کنی از دلم راز من دیوانه می پرسی چرا ؟ دل به بازی برده ای طرح معما می کنی در زلال چشم تو شفاف شبنم می شوم ادعای قطره را هم وزن دریا می کنی از عبور لحظه های بی تو بودن خسته...
-
شعر باور میکرد از احمد پروین
چهارشنبه 20 فروردین 1393 01:44
عاشق اینگونه در این شهر که باور می کرد من چنین عاشق و او قهر که باور می کرد شوکران می چکد از صحبت دل آزارش لب چنین قند و سخن زهر که باور می کرد مثل من منتظری خسته ولی چشم به راه نه کنون در همه دهر که باور می کرد سیل آمد ز فراوانی اشکم امروز چشم خشکیده چنین نهر که باور می کرد
-
اشعار احمدرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:24
راستی چگونه باید تمام این عقوبت را به کسی دیگر نسبت داد و خود آرام از این خانه به کوچه رفت صدا کرد گفت : آیا شما می دانستید من اگر سکوت را بشکنم جبران لحظه هایی را گفته ام که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید اگر همه ی شما حضور داشتید تحمل من کم بود مجبور بودم همه ی شما را فقط با نام کوچکتان صدا کنم
-
اشعار اخمدرضا احمدی (از قلب بیمارم میخواهم)
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:22
از قلب بیمارم می خواهم تا آمدن تو بتپد به دنبال لبخند ناب تو هستم چنین عمرم را می گذرانم مرا نه شکوه است نه گلایه قلبم اگر یاری کند برگ های زرد پاییزی را شماره می کنم که دارند از پاییز جدا می شوند و به زمستان متصل می شوند برای زیستن هنوز بهانه دارم من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است فرمان بدهم که تو را دوست داشته...
-
اشعار اخمدرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:19
-
اشعار احمرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:19
چه سرگردان است این عشق که باید نشانی اش را از کوچه های بن بست گرفت چه حدیثی است عشق که نمی پوسد و افسرده نیست حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود
-
اشعار احمدرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:17
درختانی را از خواب بیرون می آورم درختانی را در آگاهی کامل از روز در چشمان تو گم می کنم تو که با همه ی فقر و سفره بی نان در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری در چهر جهت اصلی چهار گل رازقی کاشته ای عطر رازقی ما را درخشان مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد همه چیز را دیده ایم تجربه های سنگین ما ما را پاداش می دهد که آرام...
-
اشعار احمدرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:15
از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم تا پلهها و تو را گم نکنم کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود گفتم دستانات را به من بسپار که زمان کهنه شود و بایستد دستانات را به من سپردی زمان کهنه شد و مُرد
-
اشعار احمدرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:13
از دستان من نیاموختی که من برای خوشبختی تو چه قدر ناتوانم من خواستم با ابیات پراکندهی شعر تو را خوشبخت کنم آسمان هم نمیتوانست ما را تسلی دهد خوشبختی را من همیشه به پایان هفته به پایان ماه و به پایان سال موکول میکردم هفته پایان مییافت ماه پایان مییافت سال پایان مییافت هنوز در آستانهی در در کوچه بودیم ، پیوسته...
-
شعر طعم پاییز از احمدرضا احمدی
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:11
طعم پاییز از هر لیوانی که آب نوشیدم طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن به جا ماندی به یادم بود فراموشی پس از فراموشی امّا چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن گم شدی در خانه مانده بود ؟ ما سرانجام توانستیم پاییز را از تقویم جدا کنیم امّا طعم لبان تو بر همه لیوانها و بشقابها حک شده بود لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون...
-
اشعار احمدرضا احمدی. شعر جمعه ها
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:07
جمعه ها انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را بیاد دارم که در غروب آنها در خیابان از تنهایی گریستیم ما نه آواره بودیم ، نه غریب اما این بعدازظهر های جمعه پایان و تمامی نداشت می گفتند از کودکی به ما که زمان باز نمی گردد اما نمی دانم چرا این بعد از ظهر های جمعه باز می گشتند
-
اشعار احمدرضا احمدی (صدای تو را)
یکشنبه 17 فروردین 1393 01:03
صدای تو را از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی صورتت را نمی دیدم به شیشه های مه آلود نگاه کردم بخار شیشه ها آب شده بود شفاف بودند ، اما تو نبودی صدای تو را از دور می شنیدم تو در باران راه می رفتی تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد سرد بود به خانه آمدم...
-
اشعار وصال شیرازی
یکشنبه 17 فروردین 1393 00:51
ای دل اگر تو را قدری درد دین بود قدر حسین و تعزیه اش بیش از این بود انصاف ده که جسم تو بر خوابگاه ناز وآنگه به خاک، آن بدن نازنین بود این شرط دوستی است که او تشنه لب شهید ما را به کام، شربت ماءِ معین بود ما آب سرد را به تکلف خوریم و او سیراب، زآب خنجر شمرِ لعین بود ما اشک از او مضایقه داریم و چشم ما بر چشمه سارِ کوثرِ...
-
اشعار وصال شیرازی
یکشنبه 17 فروردین 1393 00:49
ای چرخ از کمان تو تیری رها نشد که آزاده ای نشان خدنگ بلا نشد دور تو بر خلاف مراد است، ای دریغ بس کام ناروا شده، کامت روا نشد از بولبشر گرفته بگو تا به مصطفی آن کیست کز تو خسته تیغ جفا نشد؟ آدم نشد جدا ز تو از گلشن بهشت؟ یا حمزه از تو خسته زخم عنا نشد؟ نشکافت از تو تارک حیدر، ز کین تیغ؟ یا درد دل حواله ی خیرالنسا نشد؟...
-
اشعار وصال شیرازی
یکشنبه 17 فروردین 1393 00:45
در کوفه کاروان عزا چون گذار کرد دوران، ستیزههاى نهان آشکار کرد شد کربلا ز درد اسیرى ز یادشان و اندوهشان زمانه یکى بر هزار کرد در پرده سر حق چو ندیدند کوفیان بى پرده جلوه حجت پروردگار کرد بردند خوارشان به بر زاده ی زیاد ناکس چو دید خوارىِ شان، افتخار کرد: "کاى آل بوتراب چو بر حق نبوده اید رسوا نمودتان حق و،...
-
اشعار وصال شیرازی
یکشنبه 17 فروردین 1393 00:43
چون شام جاى عترت شاه شهید شد صبحى براى روز قیامت پدید شد عهد ستم به آل نبی باز تازه گشت پیمان غصه با دل ایشان جدید شد آن در سپاس که اندُه عثمان ز یاد رفت! وین شادمان که دهر به کام یزید شد! اسلام را به کفر شد آمیزش آن زمان کان سر فروغ بزم یزید پلید شد چون گوى آفتاب - که شد زیور سپهر - آذین طشت زر سر شاه شهید شد با چوب...
-
شعر قیصر از رضا نیکوکار
جمعه 4 بهمن 1392 00:52
قیصر چه غریبانه شکسته ست دل ما قیصر! آن دلی را که سپردی تو به دریا قیصر! آن دلی را که پر از شور غزل می کردی بی تو تنها شده ، تنها شده ، تنها قیصر! غزل تلخ خداحافظی ات را ای کاش می شد آن شب بسپاریش به فردا قیصر! می شد ای کاش ولی مرگ تو را می خواند با دو شاخه گل لبخند ... بفرما قیصر! مثنوی بغض ، غزل بغض ، من و قافیه بغض...
-
شعر رگ خواب از رضا نیکوکار
جمعه 4 بهمن 1392 00:40
رگ خواب شادی اگرچه با همه محرم نمی شود حسی که باشکوه تر از غم نمی شود دوری و دوستی دو مسیر مخالف است ایمان به تو بدون تو محکم نمی شود مجموعه ی وجود من و چشم های تو چیزی به غیر زلزله ی بم نمی شود ویرانگی اگرچه شده سهم من ولی از کوه هرچه هم بکنی کم نمی شود چشم امید بسته به ابروی توست که دیگر برای رفتن من خم نمی شود این...