ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چرا به این خرابه آوردی ام؟
این همه دردِ سر چرا دادی ام؟
از همه گر به تو پناه آورم
ازتو به سوی چه کسی،پناه خود را برم؟
مسخره ی معرکه بازی خودت کرده ای
آن به درک،عقل چرا داده ای؟
خواستهای هنرنمایی کنی؟
برای چه؟تا که خدایی کنی؟
تا که کسی تو را عبادت کند؟
از تو تمنای بر آوردن حاجت کند؟
داغ عبادت به دلت مینهم
زندگی ات را به تو پس میدهم
راه به بیراهه برام اگر تو باشی مقصود
پتک به معبد بزنم اگر تویی آن معبود
هان؟چه شد؟کافرم؟
ساختیام تا ز تو فرمان برم؟
پیرهنم را به تنم میدری؟
برده ی تو گر نشوم،به دوزخم میبری؟
قاتل و بیمار تویی عقده ای
اسم خدایی به خودت داده ای؟
مرا نترسان ز خود و آتشت
یا که از آن قوه ی قهریه ی آدم کشت
خستهام از هر چه تویی آخرش
تف به بهشتی که تو باشی درش