-
اشعار اسدی طوسی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:51
زجمع فلسفیان با مُغی بدم پیکار نگر که ماند ز پیکار در سخن بیکار و را به قبله زرتشت بود یکسره میل مـرا بـه قبــله فــرخ محمـــد مختـــار نخست شرط بکردیم کان که حجت او بـود قـویتـر, بر دیــن او دهیــم اقـــرار مــغ آنگــهی گفــت ز قبــله تــو قبــله مــن به است کز زمی آتش آرد به فضل به بسیار به تف آتش بر خیزد ابر و...
-
اشعار اسدی طوسی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:48
خواهم اندر تو کنم ای بت پاکیزه خصال نظر از منظر خوی شب و روز و مه و سال خفته باشی تو و من می زده باشم همه شب بوسه ها بر کف پای تو ولیکن به خیال عاشقانت همه کردند چرا من نکنم بر سرکوچه تماشای قد و قامت و خال مادرت کان کرم بود بداد از پس و پیش به فقیران لب نان و به گدایان زر و مال رفت تا انته القصه که نتوان بکشید تیر...
-
اشعار ارزقی هروی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:41
چه جرم است اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا زمین را سایبان بندد به پیش گنبد خضرا چون در بالا بود باشد به چشمش آب در پستی چو در پستی بود باشد، به کامش دود بر بالا
-
اشعار ارزقی هروی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:40
تا من شدم از هوی قرین هوسی جز ناله ز بنده برنیامد نفسی فریاد رسم نیست به غیر از تو کسی فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
-
اشعار ارزقی هروی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:40
هر روز بتم با دگری پیوندد با وی گوید حدیث و با وی خندد ور من نفسی شاد زیم نپسندد مردم دل خویش بر چنین کس بندد؟
-
اشعار ارزقی هروی
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:38
چ ه جرم است اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا زمین را سایبان بندد به پیش گنبد خضرا چون در بالا بود باشد به چشمش آب در پستی چو در پستی بود باشد، به کامش دود بر بالا
-
شعر غریب آشنا از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:36
غریب آشنا تو از شهر غریب بی نشونی اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی تو از دشت های دور وجاده های پر غبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی تو از راه می رسی ، پر از گرد و غبار تمومه انتظار ، می اید همرات بهار چه خوبه دیدنت ، چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم ، غبار رو از تنت غریب آشنا ، دوست دارم بیا منو همرات ببر ، به شهر...
-
شعر من و تو از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:35
من و تو من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره من و تو من و تو من و تو هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما یه عمره وعده ها...
-
شعر قصه ی شهر سکوت از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:35
قصه ی شهر سکوت روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید در شهر صدا که پر از زمزمه بود تنها دل من قصه ی مهر تو شنید چشم تو مرا به شب خاطره برد در سینه دلم از تو و یاد تو تپید در سینه ی سردم ، این شهر سکوت دیوار سکوت به صدای تو شکست شد شهر هیاهو ، این سینه ی من فریاد دلم به لبانم بنشست خورشید منی ، منم...
-
شعر دو پنجره از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:34
دو پنجره توی یک دیوار سنگی دو تا پنجره اسیرن دو تا خسته دو تا تنها یکیشون تو یکیشون من دیوار از سنگ سیاهه سنگ سرد و سخت خارا زده قفل بی صدایی به لبای خسته ی ما نمی تونیم که بجنبیم زیر سنگینی دیوار همه ی عشق من و تو قصه هست قصه ی دیدار ، آه همیشه فاصله بوده بین دستای من و تو با همین تلخی گذشته شب و روزهای من و تو راه...
-
شعر مستی از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:33
مستی مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه غم با من زاده شده منو ها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه شب که از راه می رسه غربت هم باهاش میاد توی کوچه های شهر باز صدای پاش میاد من غمای کهنمو ور می دارم که توی میخونه ها جا بذارم می بینم یکی میاد از میخونه زیر لب مستونه آواز می خونه مستی ام درد منو دیگه دوا نمی کنه غم...
-
شعر جاده از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:32
جاده خدا گریه ی مسافر رو ندید دل نبست به هیچ کس و دل نبرید آدم رو برای دوری از دیار جاده رو برای غربت آفرید جاده اسم منو فریاد می زنه میگه امروز روز دل بریدنه کوله باری که پر از خاطره هاس روی شونه های لرزون منه از تموم آدمای خوب و بد از تموم قصه های خوب و بد چی برام مونده به جز یه خاطره نقش گنگی تو غبار پنجره جاده...
-
شعر غزل از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:31
غزل انگار با من از همه کس آشناتری از هر صدای خوب برایم صداتری ایینه ای به پاکی سر چشمه ی یقین با اینکه روبروی منی و مکدری تو عطر هر سپیده و نجوای هر نسیم تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری لالای پر نوازش باران نم نمی خاک مرا به خواب گل سرخ می بری انگار با من از همه کس آشناتری از هر صدا خوب برایم صداتری درهای ناگشوده ی...
-
شعر بهت از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:31
بهت توی بهت چشم من درد ناباوریه فصل سرد عشق ما رنگ خاکستریه دردی که من می کشم اگه کوه هم می کشید ذره ذره می تکید قطره قطره می چکید می تونست با دست تو بهت من ویرون بشه فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه قصه یقین عشق توی دفترم بودی توی ایینه ی شعر شکل باورم بودی من از خوش باوریهام به ویرونی رسیدم تو را یک لحظه نزدیک یه...
-
شعر دو راهی از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:30
دو راهی شدیم از یاد یکدیگر فراموش دو راهی بین ما بگشوده آغوش از آن عشقی که در ما شعله می زد به جا مانده اجاقی سرد و خاموش میان من و تو دوراهی نشسته صدایی نمانده به لب های بسته به لب های خموش این دوراهی نشسته قصه ی غمگین رفتن همیشه راه ما با هم یکی بود ولی راهت جدا شد دیگر از من اگر در چشم هم اشکی ببینیم توان رفتن از...
-
شعر اسم تو از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:29
اسم تو این همه شهر عاشقونه هق هق گریه شبونه این همه قصه از یک اسمه اسمی که مثل یک طلسمه یک اسمه طلسمه یاد تو یاد تو روزهای رفته اسم تو اسم تو اسم هر روز هفته است شیشه ی عمر من افسون این یه اسمه زندگیم بسته ی جادوی این طلسمه دنیای من طلسمه یک اسمه یک اسمه سب های چوبی تکیده بادبادک های پر کشیده این همه خاطره طلسمه یاد...
-
شعر چشم من از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:28
چشم من چشم من بیا منو یاری بکن گونه هام خشکیده شد ، کاری بکن غیر گریه مگه کاری می شه کرد کاری از ما نمی آد ، زاری بکن اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد تا قیامت دل من گریه می خواد هر چی دریا و زمین داره خدا با تموم ابرای آسمونا کاشکی می داد همه رو به چشم من تا چشام به حال من گریه کنن اون که رفته ، دیگه هیچ وقت نمی آد...
-
شعر غروبا قشنگن از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:28
غروبا قشنگن وقتی خورشید میره تا چشماشو رو هم بذاره رنگ خورشید غروب چشماتو یادم میاره همیشه غروب برام عزیز و دوست داشتنیه واسه اینکه رنگ خوب چشمای تو رو داره غروبا قشنگن ، با چشات یه رنگن قشنگ ترین غروبو تو چشای تو می بینم تموم عالمو پر از صدای تو می بینم تو چه پاکی ، تو چه خوبی تو شکوه یه غروبی مث دریای پر آواز جنوبی...
-
شعر اجاق از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:27
اجاق غریب و گنگ و بی فریاد ، اجاقی سرد و خاموشم نفس هام سرد و یخ بسته ، زمستون تو آغوشم یه روز تو سینه ی سردم ، هزاران شعله برپا بود تنم فانوس شب سوز شبای سرد یلدا بود یه شب بادی غریب اومد تا صبح بارون به من بارید منو خاموش می کرد بارون می برد خاکسترامو باد چشام در انتظار اشک لبام در حسرت فریاد حالا خالی تر از خالی...
-
شعر گنجشک های خونه از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:26
گنجشک های خونه ای چراغ هر بهانه از تو روشن از تو روشن ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه باز میایم که مثل هر روز برامون دونه بپاشی من و گنجشکا می میریم تو اگه خونه نباشی همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس...
-
شعر مرداب از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:25
مرداب میون یه دشت لخت زیر خورشید کویر مونده یک مرداب پیر توی دست خاک اسیر منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدام داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام ... آه من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم ... آه اولش چشمه بودم زیر آسمون...
-
شعر کولی از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:24
کولی شب من پنجره ای بی فردا روز من ، قصه ی تنهایی ها ماهی ام ، ماهی دور از دریا هیچ کس با دل آواره ی من لحظه ای همدم و همراه نبود هیچ شهری به من سرگردان در دروازه ی خود را نگشود کولی ام ، خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم کولی ام ، خسته و سرگردانم ابر دلتنگ پر از بارانم پای من خسته از این رفتن بود قصه ام قصه ی دل...
-
شعر آینه از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:24
آینه می بینم صورتمو تو اینه با لبی خسته می پرسم از خودم این غریبه کیه از من چی می خواد ؟ اون به من یا من به اون خیره شدم باورم نمی شه هر چی می بینم چشامو یه لحظه رو هم می ذارم به خودم می گم که این صورتکه می تونم از صورتم ورش دارم می کشم دستمو روی صورتم هر چی باید بدونم دستم میگه منو توی اینه نشون می ده می گه این تویی...
-
شعر شقایق از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:22
شقایق دلم مثل دلت خونه ، شقایق چشام دریای بارونه ، شقایق مث مردن می مونه دل بریدن ولی دل بستن آسونه شقایق شقایق درد من ، یکی دو تا نیست آخه درد من از بیگانه ها نیست کسی خشکیده خون من رو دستاش که حتی یک نفس از من جدا نیست شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق شقایق اینجا من خیلی غریبم آخه اینجا کسی عاشق نمی شه عزای عشق غصه ش...
-
شعر پرنده از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:21
پرنده توی یک جنگل تن خیس کبود یه پرنده آشیونه ساخته بود خون داغ عشق خورشید تو پرش جنگل بزرگ خورشید رو سرش تو هوای آفتابی روی درختا می پرید تنشو به جنگل روشن ورشید می کشید تا یه روزی ابرای سنگین اومدن دنیای قشنگشو بهم زدن هر چه صبر کرد آسمون آبی نشد ابرا موندن هوا آفتابی نشد بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید یه دفعه...
-
شعر ای عشق از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:19
ای عشق عشق به شکل پرواز پرنده س عشق ، خواب یه آهوی رمنده س من ، زائری تشنه ، زیر باران عشق ، چشمه آبی اما کشنده س من ، می میرم از این آب مسموم اما اونکه مرده از عشق ، تا قیامت ، هر لحظه زنده س من ، می میرم از این آب مسموم مرگ عاشق عین بودن ،اوج پرواز یه پرنده س تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار دروغ این صدا...
-
شعر دریغ از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:18
دریغ به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته منو دریغ یک خوب به ویرونی کشونده عزیزمه تا وقتی نفس تو سینه مونده تو این تنهایی تلخ من و یک عالمه یاد نشسته روبرویم کسی که رفته بر باد کسی ک ه عاشقانه به عشقش پشت پا زد برای بودن من به خود رنگ فنا زد چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن برای اون که سایه...
-
شعر قصه ی شهر سکوت از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:17
قصه ی شهر سکوت روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید در شهر صدا که پر از زمزمه بود تنها دل من قصه ی مهر تو شنید چشم تو مرا به شب خاطره برد در سینه دلم از تو و یاد تو تپید در سینه ی سردم ، این شهر سکوت دیوار سکوت به صدای تو شکست شد شهر هیاهو ، این سینه ی من فریاد دلم به لبانم بنشست خورشید منی ، منم...
-
شعر تقدیر از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:16
تقدیر آدم خیلی حقیره بازیچه ی تقدیره پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره حتی خود تولد آغاز راه مرگه حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم تو این قمار کوتاه نبرده هستی باختیم تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم آدم خیلی حقیره بازیچه ی تقدیره پل بین دو مرگه مرگی...
-
شعر نیرنگ از ارسلان سرفراز
پنجشنبه 30 مرداد 1393 02:15
نیرنگ به من اونکه بدی آموخت تو بودی تو بودی ، تو بودی منو آتیش زد و خود سوخت تو بودی تو بودی ، تو بودی اون که با تیر به زهر آلوده ی عشق دل و دیده به هم دوخت تو بودی اون که با شعبده بازی به نیرنگ لب فریاد منو دوخت تو بودی به من اونکه بدی آموخت تو بودی تو بودی تو بودی منو آتیش زده و خود سوخت تو بودی آخر این قصه ی ما...