ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آسمون
اخماتو وا کن آسمون
از او بالا با روی خوش
پائین رو نگاه کن آسمون
خودم یه دنیا غم دارم
نذار بیاد پائین غمات
غمهات رو هوا کن آسمون
ای آسمون از اون بالا
ببین کجاست که غصه نیست
ببین کدوم آدمه که
روزگارش خسته نیست
ببین کدوم راهیه که
میون راهش بسته نیست
ببین که تو چه خونهایی
آدم دلشکسته نیست
آدم دلشکسته نیست
از او بالا با روی خوش
پائین رو نگاه کن آسمون
تو آسمون چه بغضی
نشسته گوش تا گوش
چه بغضو عاشقونه
گرفته سر در آغوش
اخماتو وا کن آسمون
از او بالا با روی خوش
پائین رو نگاه کن آسمون
خودم یه دنیا غم دارم
نذار بیاد پائین غمات
غمهات رو هوا کن آسمون
پائین رو نگاه کن آسمون
غبار غم به روم نشست
هر وقت دیدم امیدی نیست
دلم گرفت
قلبم شکست
مسعود فردمنش
نکته اینجاست
پرسید که کار تو کدام است ؟
اشعار نوشتنم غریزی ست
تصنیف نوشتنم مریضی ست
بازار مرا مریض کرده
بازار حکیم و ما مریضیم
از دست حکیم کجا گریزیم ?
از نسخه ئ بد شفا ندیدیم
هر چند دوا گران خریدیم
گفتم : گفتم که جواب ناتمام است
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
همگی در پی رقاصه ئ شهر می گردند
به ، چه بازار گرانی دارد!
محکش بالاتر
غزلش گویا تر
و چه شوق و طربی می آرد
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
نکته اینجاست
که گویا کمر نازک و نرمی دارد
اهل آبادی ماست
عجبا
حیرتا
در سرش ذوق فرنگی دارد
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
ما که در سوگ فلان عشق غزل سر دادیم
خبرش را توی پس کوچه ئ شهر
نیمه ها ی دل شب
از دو تا عابر مست بشنیدیم
که ز ته مانده ئ تصنیف چنان خوش بودند
که نه گویا برگ زردی ز درخت افتاده
و نه گویا دل ما در غم دوری از خاک وطن
عاشقانه غزلی سر داده
نکته اینجاست
که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!
دو سه خطی بنویس
ساده تر
رنگی تر
در پی قافیه و واژه نباش
سوژه ئ امروزی
بگذر از دلسوزی
بی خیال از غم فردایی و از عاقبت و آخرشان
من هنوز معتقدم
من هنوز معتقدم
می توان عشق به آنها آموخت
می شود در به در واژه ئ بازاری نبود
می توان تقدیم کرد
و پشیزی به پشیزی نفروخت
می توان عشق به آنها آموخت
مسعود فردمنش